خانم کلاغ از روی دیوار
من را صدا زد قار و هی قار
تا قارقارش را شنیدم
فوری شدم از خواب بیدار
رفتم کنار پنجره زود
گفتم پر از قاری دوباره
یکدفعه دیدم کرده آویز
روی نوکش یک گوشواره
با قارقارش داشت میگفت
این را ببین زیباست زیبا
یک گنج پیدا کردهام من
اما فقط یک لنگهاش را